جدول جو
جدول جو

معنی جان کندی - جستجوی لغت در جدول جو

جان کندی(کِ نِ)
جان فیتز جرالد. سی و ششمین رئیس جمهور کشور ایالات متحدۀ آمریکای شمالی (1917- 1963 میلادی). وی در 1946 به نمایندگی حزب دموکرات انتخاب شد و سه دوره نمایندۀ مجلس بود. آنگاه در سال 1952 سناتور گردید و در سال 1956 نامزد معاونت ریاست جمهوری شد و در سال 1960 به ریاست جمهوری برگزیده شد و در سال 1963 به قتل رسید. او راست: چرا انگلستان به خواب رفت. سیمای شجاعان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جان کندی
با بی میلی کاری را به انجام رساندن، با فشار و زحمت کاری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان کن
تصویر جان کن
کسی که در حال جان کندن و جان دادن است، کنایه از سختی کش، برای مثال به یاد لعل او فرهاد جان کن / کننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲ - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کنان
تصویر جان کنان
در حال جان کندن، در حال احتضار، کنایه از کسی که در حال تحمل کردن سختی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن، کنایه از تحمل کردن سختی، تلاش بسیار کردن، برای مثال مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند (مولوی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
معدنچی گری و کار کردن در معدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر. دارای 648 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ / نَ دَ)
استخراج معدن. کاوش کان. رجوع به ترکیبات کان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو، سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زید بن حسن کندی متوفی بسال 613 هجری قمری او راست: ’نتف الحیه من ابن دحیه’. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 583). رجوع به تاج الدین کندی و زید بن حسن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان چالداران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو واقع در 9 هزارگزی خاوری سیه چشمه. 2 هزارگزی خاور شوسۀ خوی به سیه چشمه، کوهستانی، سردسیر سالم، با 62 تن سکنه، آبش از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی، راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر که در 32هزارگزی شمال ورزقان و 30هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع شده. کوهستانی است و 128 تن سکنۀ ترک زبان دارد. آبش از رود خانه ونستان، محصولش غلات، انگور، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی بافتن جاجیم های نفیس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نام ناحیتی است واقع بین شوشتر و شیراز. شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه آرد: امیرتیمور در سال 795 هجری قمری از شوشتر به عزم شیراز حرکت کرد پس از گذشت از آب دودانگه به خان کنده آمد و از آنجا به رامهرمز رفت. (از تاریخ عصر حافظ چ دکتر غنی ج 1 ص 437)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزءدهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 33 هزارگزی شمال کلیبر و 33 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل دارای 225 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی گلیم می بافند. راه آنجامالرو است. این دهکده از دو محل تشکیل شده یکی بنام خان کندی بالا و دیگر خان کندی پایین. فاصله آن دو 7/5 هزارگز و سکنۀ خان کندی پایین 122 نفر و محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَسَ کَ)
دهی است از دهستان گچلات بخش پلدشت شهرستان ماکو در 35هزارگزی جنوب خاوری پلدشت، در مسیر راه ارابه رو قزل قشلاق به تپه سی دلیک. جلگه، معتدل، مالاریایی. سکنۀ آن 120 تن شیعۀ ترک زبان. آب آن از قنات و مسیل. محصول آنجا غلات، پنبه. شغل اهالی زراعت وگله داری. صنایع دستی جاجیم بافی. راه ارابه رو دارد واتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان قندی
تصویر نان قندی
لکه نان غندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کنش
تصویر جان کنش
عمل جان کندن نزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
((کَ دَ))
مردن
فرهنگ فارسی معین
احتضار، نزع، رنج کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زحمت کشیدن، جان کندن
فرهنگ گویش مازندرانی
جان کندن، جان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
آخرین نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
جان کندن، در حال احتضار، به سختی مردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جان بکندیین
فرهنگ گویش مازندرانی
موم کندوی عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
همین قدر، همین اندازه، کمی، اندکی
فرهنگ گویش مازندرانی
جان کندن، در حال مردن، جان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی